کتاب شناخت

۰۶ تیر ۹۹ ، ۱۲:۳۴

خلاصه ی کتاب مثل نسیم

  • نام کتاب : مثل نسیم
  • نویسنده : اعظم السادات حسینی
  • تعداد صفحه : 232
  • ناشر : روایت فتح

خلاصه کتاب :

شهید مدافع حرم سید «احسان حاجی حاتم لو» در تاریخ 1363 در شهر گرگان و در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود بر خلاف همه ی بچه ها فرزندی نبود که کارهایی بکند تا دل پدر ومادرش را بلرزاند به جز مأموریت های شغلی اش که تا برگردد دل پدر و مادرش هزار راه می رفت.

در سال 1381 دیپلم گرفت ولی به دانشگاه نرفت و وارد سپاه شد بدین ترتیب کارهای جهادی اش آغاز شد بعدها در هیئت با دوستی به نام امید دوست شد و در یکی از مراسمات خواهر اورا دید و فهمید که به او علاقه مند شده است . قرار شد در مرداد سال 1388 بچه های هیئت با خانواده هایشان به سفر کربلا بروند بعد از سفر کربلا بود که با خانم فاطمه ایزدی نامقی ( خواهر امید ) ازدواج کرد از ویژگی های اخلاقی که او رامتمایز از دیگران می ساخت ( خوش اخلاق و مهربان بود و هیچ وقت حاضر نبود سر بار دیگران باشد ولی خودش زحمت دیگران را می کشید . به خاطر تقیدات دینیی که داشت، اکثر اوقات در جمع ها او را پیش نماز قرار می دادند.) در سال 1392 به خاطر تحولات منطقه برای مأموریت به سوریه اعزام شد و این مأموریت ،زمینه مأموریت های دیگر شد سرانجام در سال 1393 در منطقه ی حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمدند.

ریحانه هژبری
۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۳:۲۷

خلاصه کتاب تیدا

نام کتاب : تیدا
نویسنده : شهلا پناهی لادانی
انتشارات : شهید کاظمی
توضیحات : 
تیدا حکایت مادرانه ای است از زندگی نور چشمش شهید حیدر جلیلوند ، که به زبانه مادرانه نوشته شده است این شهید علاقه ی زیادی به مادرش داشته و در خانه به نام حمید صدا زده می شده . حیدر جلیلوند دو دختر کوچک به نام های ثنا و حنانه داشته است و در شهر تهران زندگی می کرده این کتاب دارای ۱۶۲ صفحه به همراه تعدادی عکس است و مناسب گروه سنی ( د و ه ) یا همان کلاس هفتم تا دوازدهم می باشد
قطعه ای از کتاب : 
حالا من به احترام پسرم ایستاده بودم و منتظر فرصتی بودم تا دور و برش خلوت شود و بتوانم دست و صورتش را به بوسم برای چند لحظه انگار همه جا ساکت شده بود و کسی جز من و حمید نبود پرچم سه رنگ و پر از غرور کشورم این بار به حرمت شهادت سرباز حضرت زینب با همه ی صلابت و زیبایی اش قامت پسرم را پوشانده بود هزار بار توی دلم ذکر گفتم و از خدا خواستم صبر این آخرین وداع را به قلب و چشم هایم هدیه بدهد گوشه ای از پرچم کنار رفت ، حمید آرام و شاداب خوابیده بود ...... انگار خستگی همه ی روز های جهاد از تنش بیرون آمده بود دور صورتش را با پرچرم سبز حرم پوشانده بودند و روی پیشانیش سربند « کلنا عباسک یا زینب » بسته بودند ماه من توی این قاب چقدر قشنگ تر شده بود !

ریحانه هژبری
۰۳ آبان ۹۸ ، ۱۳:۱۹

خلاصه کتاب دیدار پس از غروب

نام کتاب : دیدار پس از غروب 
نویسنده : منصوره قنادیان 
انتشارات : روایت فتح
توضیحات :
این کتاب خاطرات شهید مهدی نوروزی است که به روایت همسرشان می باشد تاریخ تولد ایشان۱۵ / ۳ / ۱۳۶۱و تاریخ ازدواج ۲۸ / ۳ / ۱۳۹۱ است وپس از 2 الی 3 سال به سامرا  برای دفاع از حرم امام حسن و امام هادی رفتند و در تاریخ ۲۰ / ۱۰ / ۹۳ به فیض شهادت نائل آمدند این شهید یک فرزند به نام هادی دارد که حتی یکسالگی اش را ندیده و سعی کرده در مدت کمی که با فرزند و همسرش بوده بهترین هارا فراهم کند این کتاب دارای ۱۱۲ صفحه به همراه عکس و مناسب گروه سنی ( د و ه ) یا همان کلاس هفتم تا دوازدهم می باشد 
قطعه ای از کتاب :
اصرار کردم که محمد هادی باید پدرش را ببیند . بغلش کردم ، رفتم کنار پیکر آقا مهدی نشستم . پیشانی اش را بوسیدم . محمد هادی را روی سینه ی پدرش گذاشتم چند ضربه گونه های مهدی زد ناله ی عجیبی می کرد پسرش را آورده بودم تا هر دو برای آخرین بار یکدیگر را ببینند ، چشم های آقا مهدی نیمه باز بود . محمد هادی که ضربه زد ، چشم هایش را کامل بست لحظه ی بسته شدن چشم هایش را به خوبی دیدم ، محمد هادی را که دید ، به خواب ابدی رفت لحظه های خیلی سختی بود ، به شانه هایش دست می کشیدم به شانه هایی که گرم بود ، سرد سرد شده بود 
اشک می ریختم و به حال خودم گریه می کردم . پیکرش را به اتاقی در معراج بردند من و مادرش رفتیم توی اتاق . هادی را هم بردم دور تابوت پدرش گرداندمش و گفتم که فدای راه پدرت باشی . وداع برایم سخت بود ، دل کندن از آن سخت تر . محمد هادی بی قراری می کرد

 

ریحانه هژبری

نام کتاب : قصه های تصویری از بوستان
نویسنده : مژگان شیخی
انتشارات : بنفشه
توضیحات :
این کتاب قصه های تصویری از بوستان می باشد که مژگان شیخی آنها را به زبان ساده و روان برای کودکان نوشته است کتاب دارای ۷۱ صفحه و ۶ داستان به نام های : ( روباه بی دست و پا ، حاتم طایی و مأمور حکم ، پادشاه خرکش ، و سکه هایش ، جوان بخشنده ) می باشد همچنین داستان ها مربوط به هم نیست و هر داستانی ماجرای متفاوتی دارد این کتاب مناسب گروه سنی ( ب و ج ) می باشد 
قطعه ای از کتاب :
حاکم خیلی تعجب کرده بود ، گفت :« کدام گستاخی چنین حرفی زده است ؟ فورا او را پیدا کنید و به اینجا بیاورید تا او را به سزای عملش برسانم .»
سرباز ها به سرعت رفتند و پس از پرس و جو فهمیدند که پیرمرد این خبر را پخش کرده است . فوری به گردنش زنجیر بستند و او را نزد حاکم بردند حاکم او را خوب برانداز کرد و با خشم زیادی از او پرسید که چرا چنین حرفی زده است ؟
پیرمرد با شجاعت گفت : « بله این حر ف را من زده ام و برای آن هم دلیل خوبی دارم با سخن نادرست من که حاکم مرده است ، شما نمردید و صحیح و سالم اینجا نشسته اید ولی با همین حرف انسان بی گناهی جان سالم به در برد و از مرگ نجات پیدا کرد .» وبعد هم ماجرا را برای حاکم تعریف کرد . حاکم از این حرف خوشش آمد اخم هایش از هم باز شد و خشمش فروکش‌کرد . پیرمرد را بخشید و گفت که آزادش کنید تا برود .

ریحانه هژبری

نام کتاب : قصه ها تصویری از گلستان

نویسنده : مژگان شیخی 

انتشارات : بنفشه

توضیحات :

کتابی که معرفی می کنم قصه های تصویری از گلستان می باشد که به زبان ساده آمده تا برای کودکان قابل فهم باشد و همانطور که می دانید نویسنده ی کتاب گلستان سعدی هست و این کتاب فقط به زبان مژگان شیخی می باشد کتاب دارای ۷۲ صفحه و۶ داستان به عنوان های ( غلام دریا ندیده ، شاهزاده کوتاه قد ، نگهبان جوان ، درویش طمع کار ، گدایی که پادشاه شد ، سفر دور و دراز ) است و مناسب گروه سنی ( ب و ج ) می باشد 

قطعه ای از کتاب :

روزی روزگاری پادشاهی بود که بر سرزمین بزرگی حکومت می کرد یک روز از طرف پادشاه کشور مغرب پیکی به آنجا آمد و او را برای مراسم عروسی پسرش دعوت کرد کشور مغرب خیلی دور بود این بود که پادشاه گفت :« با اسب و شتر نمی توان به این سفر دور و دراز رفت باید از طریق دریا برویم .» او غلام مخصوص خود را صدا کرد و گفت به عروسی پسر پادشاه مغرب دعوت شده ایم و می خواهم با کشتی به این سفر دور و دراز بروم. پس هرچه زودتر وسایل  سفر را آماده کن می خواهم توهم در این سفر همراه من باشی .»

غلام که مردی قوی هیکل و قدرتمند بود تعظیمی کرد و با خوشحالی گفت :« چه خوب من تا حالا هیچ وقت سوار کشتی نشده ام حتی تا حالا دریا راهم ندیدم واقعاً خوشحالم که تصمیم گرفته اید مراحم در این سفر با خودتان ببرید .»

غلام همیشه آرزو داشت دریا را ببیند او به سرعت مقدمات کار را آماده کرد و همه وسایل را جمع کرد بالاخره روزی که غلام با بی قراری منتظرش بود از راه رسید و پادشاه و غلام مخصوصش و همراهان با اسب و شتر به طرف ساحل دریا حرکت کردن تا از آنجا با کشتی به سفرشان ادامه بدهند

ریحانه هژبری
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۵۹

خلاصه کتاب آن بیست و سه نفر

نام کتاب : آن بیست وسه نفر
نویسنده : احمد یوسف زاده
انتشارات : سوره مهر
توضیحات :
این کتاب خاطرات گروه ۲۳ نفری اسرای ایرانی کم سن و سال است که بیشتر آنها متولد شهر کرمان بوده اند و باصبر و استقامتشان نتوانستند لحضات سخت زندگیشان را عقب بگذارند و جایش را با لحضات خوبشان عوض کنند کتابی که معرفی کردم گوشه ای از جانفشانی های رزمندگان دفاع مقدس را بیان می کند همچنین مورد تجلیل حضرت آیت الله خامنه ای قرار گرفته است این کتاب دارای ۲۸۲ صفحه و در آخرش عکس و اسنادی از شخصیت های داستان می باشد و مناسب گروه سنی ( د و ه ) یا همان سال های هفتم تا دوازدهم است
قطعه ای از کتاب :
در زندان با صدایی خشک بسته شده بود و ما داشتیم خفه می شدیم از گرما عرق از هفت تنمان جاری بود خون های  خشک روی لباس هایمان دوباره تازه شد. زخمی نشده بودم ولی از خون اکبرهنوز لباس هایم رنگین بود تیر خوده ها با هر تلاطم جمعیت فریادشان بلند می شد تشنگی توانمان را بریده بود کسی محکم کوبید به در دریچه کوچک روی در باز شد گروهبانی عراقی از آن طرف دریچه صدا  زد  : « صالح... صالح... » صالح را نمی شناختیم سرباز دوباره تکرار کرد :  «صالح... صالح... »مردی حدود چهل ساله ، که گوشه زندان کنار جناب سرهنگ نشسته بود از جا بلند شد و سراسیمه به سمت دریچه دوید . چشمانی ریز ، صورتی : سبزه ، و موهایی مجعد داشت . دشداشهٔ عربی اش به سختی ساق های عریانش را می پوشاند ، سرباز عراقی پشت دریچه ، بلند و پرخاشگر ، چیزهایی به او گفت.
صالح برگشت به طرف ما و با لحجهٔ غلیض عربی فریاد زد ...........

ریحانه هژبری
۱۵ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۴۰

خلاصه کتاب گردان قاطرچی ها

نام کتاب : گردان قاطرچی ها

نویسنده : داوود امیریان 

انتشارات : کتابستان معرفت

توضیحات :

کتاب گردان قاطرچی ها روایتگر سختی ها و شادی های رزمنده ها در جبهه های جنگ می باشد این کتاب انسان را آگاه می کند که افراد زیادی در سنین کم یا زیاد برای آبادی و آزادی کشورمان تلاش کردند تا کشورمان به دست بیگانگان نیفتد و ما بتوانیم در آسایش و آرامش زندگی بکنیم

همچنین نوشته های کتاب به صورت طنز است دارای ۲۷۲ صفحه و مناسب گروه سنی ( ج و د ) می باشد

قطعه‌ای از کتاب :

کرامتد خانه را کامل باز کرد و به سیاوش و دانیال و مش برزو و علی و یوسف نگاه کردو گفت :« قدمتان روی چشم ، خوشامدید ، بفرمایید داخل »

یوسف کلاهش را از سر برداشت و گفت :« اول اجازه بده بار قاطر هارا پایین بیاوریم بعد در خدمتیم »

به طرف بچه‌ها برگشت و گفت :«بچه ها، یالا، شروع کنید!»

دبه های نفت ، جعبه های کنسرو ، حبوبات و برنج و جو و گندم ، از قاطرها تخلیه شد 

پدربزرگ به سختی و عجله از خانه بیرون آمد کرامت با بغض ترک برداشته ، پدربزرگش را در آغوش فشرد

پیرمرد با چشم های خیس خندید و گفت :« سربلندی کردی ، می دونستم میایی » 

 

ریحانه هژبری

نام کتاب : داستان های انقلاب ( جاسوس )
نویسنده : محمد رضا سرشار ( رهگذر )
انتشارات : سوره مهر 
توضیحات :
در این کتاب چهار داستان وجود دارد و همه ی آن ها مربوط به سال های قبل از انقلاب و شجاعت و زرنگ بازی های بچه ها و مخالفتشان را با حکومت پهلوی توضیح می دهد که حتی حاضر بودند ، جانشان را بگیریند ولی از کارهای انقلابی دست بر ندارند ناگفته نماند که این داستان ها واقعی هستند و نویسنده بخشی از خاطرات چهار نفر که عبارتند از ( علی غفار ، مجید درخشانی ، محمد حسین کیوانپور ، حسین عبدی ) را به صورت چهار داستان جداگانه آورده است 
قطعه ای از کتاب : 
جیپ ارتشی نزدیک جمعیت ایستاد و بقییه ماشینها پشت سرش توقف کردند صدای چند تیر هوایی ، فضا را پر کرد ، خودم را با زحمت به پله کنار مجسمه رساندم رضا هم پشت سرم آمد روی پنجه پاهایم بلند شدم وبه گوشه میدان چشم دوختم چند ماشین ارتشی ، پشت سر هم قرار گرفته بودند ؛ و جلو ماشینها ، سربازها ی مسلح ، در یک خط ایستاده بودند همه کلاه آهنی به سر داشتند ؛ و پیشاپیش آنها ، یک افسر حرکت می کرد 
رضا گفت : « نیرو های کمکی هستند »
_ حالا چه می شود ؟
بلندگوی آن افسر ، جوابم را داد : افسر ، با لحنی خشن ، از مردم می خواست که میدان را ترک کنند ؛ و بیش از این ، به نشانه استقلال کشور ، یعنی مجسمه شاه  بی احترامی نکنند 
مردم ، جواب افسر را با شعار دادند :
_ ارتش برادر ماست خمینی رهبر ماست

ریحانه هژبری

نام کتاب : حسین بن علی ( حر بن ریاحی )
نویسنده : پرویز امینی
انتشارات : وزیر 
توضیحات :
این کتاب نشان دهنده این است که می توان هر زمان توبه ای واقعی کنیم 
برای مثال حر که از سپاه یزید و آدمی خلافکار بوده در شب قبل از نبرد تازه از خواب غفلت بیدار می شود  تو قصدتوبه می کند ، حتی جزء اولین نفراتی می شود که از امام حسین ( ع ) اجازه می گیرد که در برابر عهد شکنان شهید شود و امام حسن می فرماید (خدا تو را رحمت کند و آنچه صلاح می دانی انجام بده )  حر با شتاب به سوی مرگ تاخت ، چون این کتاب به بیان قصه های دینی با زبان ساده پرداخته مناسب همه ی گروه سنی می باشد و دارای ۱۵ صفحه به همراه عکس هایی مربوط به موضوع کتاب می باشد

قطعه ای از کتاب :
در خیمه های عمر بن سعد ، سرور بود و ترس !
دشت در سیاهی لشگریان ظلم ، به مانند شب ، سیاه شده بود . 
قهقهه های سی هزار سرباز ، سکوت دشت را شکسته بود .
در سکوت دشت و در تاریکی شب ، مردی پنجاه ساله و بلند قامت در کنار اسب سفید خال دارش ، چمباتمه زده بود و نگاهش را از سوی خیمه های امام و یارانش بر نمی داشت ، ناگهان صدایی او را نهیب داد ( حر ! چرا به ما نمی پیوندی ؟ زود باش ! امشب را از دست نده ! این شب هرگز تکرار نخواهد شد ! ) حر بدون اینکه پاسخی بدهد نگاهش را به چشمان خوشحال و وحشت زده ی مرد انداخت و سکوت کرد

ریحانه هژبری

 

​​

نام کتاب : حسین بن علی ( مسلم بن عقیل )

نویسنده : پرویز امینی

انتشارات : وزیر 
نوضیحات :
این کتاب تنهایی مسلم بن عقیل در کوفه را شرح می‌دهد که حتی کسانی که اظهار دوستی با امام حسین و یارانشان را می‌کردند به کمک ایشان نیامدند و سربازان عبیدالله توانستند خانه طوعه را محاصره کردند  بعد از آن دستان مسلم را از پشت بستند و او را مظلومانه به شهادت رساندند چون این کتاب به بیان قصه های دینی با زبان ساده پرداخته مناسب همه ی گروه سنی می باشد و دارای ۱۵ صفحه به همراه عکس هایی مناسب با متن کتاب است
قطعه ای از کتاب :
نبرد نابرابر آغاز شد بکر بن حمران ضربه سختی بر لبان مسلم فرود آورد ابن اشعث وقتی نبرد را ناموفق دید فریاد زد تو در امان هستی خودت را تسلیم کن مسلم لحظه ای از سربازان دور شد و به دیواری تکیه داد اندام مسلم از زخم پر شده بود دیگر رمقی نداشت نیزه ای به او اصابت کرد زخم نیزه دیگر به مسلم فرصتی نداد تا به این نبرد نابرابر ادامه دهد و روی زمین افتاد و به دیوار تکیه داد سربازان عبیدالله درنگ نکردند و به او هجوم آوردند چشمان مسلم پر از اشک شده بود یکی از مأموران با دیدن اشک های مسلم گفت تو که این چنین نبرد می کنی پس این اشک ها برای چیست ؟ مسلم پاسخ داد .....

ریحانه هژبری